آپارتمان مسکونی کلوان شماره سه
Kalvan Residential Apartment No. 3
پروژه های کلوان سه و چهار به نوعی در ادامه ی همان طراحی چیدمان مانند کلوان شماره دو بودند. کنسول ها، بازشوها و دیوار سفید که با یک حالت ناگهانی از جداره ی اصلی نما سربرآورده بودند و بدون توجه به ترکیب بندی خاصی در این پروژه چیده شده بودند.
تیم پروژه
محسن مجیدی، علی حسن زاده
امیر رمضانی
اطلاعات کلی
شرح
پروژه های کلوان سه و چهار به نوعی در ادامه ی همان طراحی چیدمان مانند کلوان شماره دو بودند. کنسولها، بازشوها و دیوار سفید که با یک حالت ناگهانی از جداره ی اصلی نما سربرآورده بودند و بدون توجه به ترکیب بندی خاصی در این پروژه چیده شده بودند.
زمین پروژه تنها یک دهنه ی نه متری رو به غرب داشت. کنسولهای اصلی باعث کاهش آزارندگی نور غربی، ایجاد یک تراس دو در شش متر و حداکثر دید به قسمت سبز شهر در حاشیه ی سیمینه رود و مناظر کوهستانی اطراف می شدند. عمق زیاد کنسولها، امکان قرارگیری بازشوها در تراز کف طبقات را به ما داده بود. دیوار سفید هم حریم روانی لازم بین این کنسولها و همسایه ی مجاور را برای اهالی بنا فراهم می کرد. کنار هم قرارگیری اینها، نه برای طراحی یک جداره ی زیبا که در راستای القای همان حس کولاژ گونه، ایجاد شده بودند. عدم اجرای نما بر روی بتن کنسولها در ادامه ی همان کلوان دو بود و به همراه اتصالات پیچهای استیل، در راستای تاکید بیشتر بر حس چیدمان مانندی بود که به آن اشاره کردیم.
آنچه در کلوان سه برای ما اما در اولویت بود؛ جنبه های بومی بود. برای ما که در کردستان کار می کردیم؛ دو عامل برخواسته از فرهنگ بومی مبنای طراحی قرار گرفت.
اولی، سنگ بود. کردستان برای ما یعنی سنگ . دراویش کردستان، از قدیم سنگ قورت می دهند و این نشان از انجام یک غیر ممکن است. در اورامان و روستاهای کردستان، آنچه هست؛ سنگ است. در مراسم پیرشالیار هر سال مردم آب می جوشانند از دل سنگ. ما هم شروع کردیم به جمع آوری سنگهای بدون مصرف از جلوی سنگفروشیها و سنگبریها. یک جور همزیستی مسالمت آمیز بود. آنها خوشحال بودند چون آشغال جلوی محل کسبشان جمع می شود. ما هم شاد بودیم. سنگ روی سنگ می گذاشتیم.
دیگری رنگ بود. در کلوان دو هم، رنگ در کار بود اما نه به وسعت کلوان سه. کردستان معادل شادی است. در تقویم رسمی کردستان حتی یک روز عزا هم نیست. رقص زنان کرد، همنشینی رنگهاست. رنگها با افزودن بازشوها در پوسته جاری شدند. آبی ها را برای دلتنگیهای شخصی و بقیه ی رنگها را برای جایی که به آن تعلق داشتیم، وارد کار کردم. بیست و یک بازشو، بیست و یک رنگ. بازشوها در ابعاد مختلف از لابلای سنگهایی که روی هم گذاشته بودیم؛ بیرون آمدند. از آبی شروع کردیم و الی آخر.پنجره ها در بیرون رنگ بودند و از درون قابهایی رو به کوچه، رو به درختان، رو به کوههای اطراف و در نهایت بعضیهایشان رو به آسمان..
در نهایت در کلوان سه به همان اندازه که خیلی چیزها برایم مهم بود؛ خیلی چیزها هم اهمیتی نداشت.
نه تمیزی بتن مهم بود نه یکدستی سنگها. ناهمخوانی رنگها و چشمنواز نبودن آنها کنار کنسولهای سیمانی نیز اهمیتی نداشت. با این آگاهی که اینها ربطی به هم ندارند و تناسبی بینشان نیست؛ میخواستم آنی باشد که خودم هستم.