هشت و چهلوچهار
«هشت و چهلوچهار» روایت پرسهزنیهای ساعتسازی تنها به نام نیاسان در کوچهها و خیابانهای پر اتفاق شهر تهران و لابهلای خاطرات آن است. در این رمان، یک اتفاق عجیب در منطق روزمره زمان، جهان آرام و منظم شخصیت اصلی را برهم میزند؛ اتفاقی که باعث ماجراهای زیادی میشود و خواننده را غافلگیر میکند. کیفیت سیال زمان و بههم خوردن منطق خطی آن در فرم این رمان، امکان سفر در زمان و بهویژه سرک کشیدن به برهههایی از تاریخ معاصر را برای مخاطب فراهم میکند.
مشخصات کتاب
شرح
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
«به ساعت نگاه کرد. از ده خیلی گذشته بود. حالا دیگر اتوبوس شهرداری راهی شده بود و او هنوز خانه بود. فکر کرد بد نیست مجمع دیوانگان را همراه خودش ببرد. می توانست در فرصت هایی که ممکن بود در طول روز دست بدهد، دوباره آن را بخواند؛ گیریم نه همه اش را، دست کم بخش هایی را که بیشتر دوست داشت. یک بار دیگر همه چیز را بررسی کرد؛ کتری برقی، کاکتوس، ماهی ها، چراغ اتاق خواب، پنجره ها… کتاب و موبایلش را انداخت توی کیف و از خانه زد بیرون.
پنجره های راه پله تمیز شده بودند. آفتاب آخرین صبح اسفند افتاده بود روی کف و دیوار پاگردها و سفیدی شان را سایه روشن کرده بود. درخت های آن طرف خیابان نزدیک تر به نظر می رسیدند. شاخه ها هنوز لخت بودند، اما کسی اگر دقت می کرد، جوانه های سبز بندانگشتی را می توانست روی شان ببیند. همین ها بودند که به شاخه های هنوز لخت ته رنگ سبزی زده بودند. یک نفر داشت پنجره های ساختمان روبه رو را تمیز می کرد. تمام قد ایستاده بود بیرون پنجره؛ طبقه چهارم. با یک دست لبه پنجره را گرفته بود و دست دیگرش کشیده شده بود تا دسترسی ناپذیرترین جاهای شیشه را هم تمیز کند. کافی بود حشره ای مزاحمش شود یا پرزی برود توی دماغش و عطسه اش بگیرد. تمام بود. کارش تمام بود.»